از شمارۀ

افسون گل سرخ

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

زیبایی گم‌گشته در فراموشی و مرگ

نویسنده: متین خامسی تهرانی

زمان مطالعه:5 دقیقه

زیبایی گم‌گشته در فراموشی و مرگ

زیبایی گم‌گشته در فراموشی و مرگ

این روایت بخشی از زندگی روزمره‌ی من است برای به‌خاطر سپردن همه‌ی چیزهای ساده‌ای که شما با آن‌ها سروکار دارید و برای من تبدیل به عذابی بزرگ شده - چرا که آن ضربه فراموشی هدیه داده است. اکنون زیبایی در نگاه من سازوکار عجیبی به خود گرفته و اگر رنگ نباشد، همه‌ی دوستان و اتفاقات جدید را فراموش خواهم کرد. امیدوارم رنگ‌ها تمام نشوند تا من همه را به‌درستی به خاطر سپارم و کسی از من دلخور نشود.

 

زیبایی همچون پیچکی سمی است که در سایه‌ی مرگ به کمال خود می‌رسد. پیچکی که کالبد تو را در خود می‌بلعد و مسخ این هزارتوی سبز عاری از زندگی خواهی شد. زیبایی از خاطرات فراموش‌شده ریشه می‌گیرد و به نازیسته‌ی ما می‌رسد. مرگ، هیبتی که بر شانه‌های ما سوار است و تمام زیبایی از آن جان می‌گیرد. در سایه‌ی مرگ است که تک‌درخت «طعم گیلاس» معنای زیبایی به خود می‌گیرد و در یادها می‌ماند. مرگ، حقیقت انکارناپذیر زندگی است که تمام زیبایی از آن معنا می‌گیرد.

 

من در این پیچک نامتناهی گره خوردم و حالا زیبایی، معنای واهی زندگی من شده است که هیچ از آن نمی‌دانم. اگر بیضایی برای شما روایت می‌کرد، به زیبایی می‌گفت: من مردی بودم، نامم کم از جهان، که پدر مرا کار دانش فرمود و گفت: این سود مردم است. اما من هیچ نقطه‌ی عطف این سود نیستم که حتی بگویم «من مردی بودم، نامم گم از جهان». من، رخوت جدا مانده از مرگم که همه‌چیز را از یاد برده و در جست‌وجوی زیبایی‌های از دست‌رفته‌ی دنیای خود، به فراموشی رسیدم.

 

فراموشی با ضربه‌ی یک خواسته‌ی ناخواسته شروع شد و معنای جدیدی به زیبایی دنیای من بخشید. اکنون در این دنیای فراموشی که سازنده‌ی آن خودم هستم رها شدم. هیچ اسمی به‌جز نام خود را به خاطر نمی‌آوردم. آن را هم مدیون والدی هستم که در گوش من خواند: «والتین والزیتون» تا به یادم داشته باشم زندگی من سوگند به سبزی و صلح است.

 

دنیای من با ضربه‌ای در تاریکی و سرخی فراموشی آرام گرفت و حالا این تن، در جدال با فراموشی گرفتار بندی سبز است که رهایی ندارد. فراموشی و سبزی این جریان، برای من به شکوه زندان سلیمانی است که چشم هر بیننده‌ای را به خود می‌کشد، اما هیچ‌کس از رقص شعله‌های سوزان تن نگارنده که در جدال با فراموشی برافروخته شده است خبر ندارد.

 

حتی اگر دستی به سوی من دراز شود، باز هم از یاد خواهم برد سود این یاری در چیست؟ من از یاد بردم کیستم، چه برسد بتوانم زیبایی اطراف خودم را تشخیص دهم. شاید زیبایی در همین دستانی باشد که فقط برای لحظه‌ای نجات‌دهنده‌ی تو خواهد بود، که پس از آن، در تنهایی و فراموشی رها خواهی شد. فراموشی مثل پیچکی، کالبد تو را تا وانفسای خاموشی در آغوش می‌کشد. اکنون این پیچک سمی من را بیشتر از گذشته در آغوش خود گرفته تا شما و زیبایی دنیا را به فراموشی بسپارم.

 

همه از این فراموشی من رنجور شده‌اند و اکنون باید اشاره کنم، پس به سکنجی شدم و در به روی خودم بستم و به سال‌ها این جام پرداختم از بهر نیکی آن. حالا واقعا من گم از جهان شده‌ام؛ ناپیدایی که حتی خویشتن را از یاد برده است. کاش می‌توانستم به شما بگویم این فراموشی که من از آن حرف می‌زنم، دقیقا چیست؛ شبیه درخت ابریشمی است که تمام زیبایی‌های دنیای من را در خود بلعیده است.

 

ماراتن بی‌پایان فراموشی انتها ندارد و همه‌ی دنیای من غرق فراموشی شده است. دلیل این همه دویدن بی‌پایان برای به‌خاطر سپردن زیبایی‌های از دست‌رفته چیست؟ اگر آن ضربه، هدیه‌ای برای از یاد بردن زیبایی‌ها بود، پس چرا دنیای من در سفیدی چشم‌نواز این فراموشی خفته و جاری است؟ اکنون باید به هر آن‌چه که می‌بینم نسبتی دهم تا کمی در خاطرم بماند.

 

بالاخره برگ برنده‌ی غلبه بر این جریان فراموشی را یافته‌ام که زیبایی‌ها را به خاطر بسپارم. اما او نمی‌داند. اگر هم بداند، فرقی به حال من نمی‌کند؛ این مرگ است که به زیبایی دنیا ارزش می‌دهد و هر زمان که بخواهد آن را از ما می‌گیرد. زیبایی، امانتی واهی در دستان ماست که هیچ از آن خبر نداریم، مگر با از دست دادن این موهبت ناملموس، ارزش واقعی آن را دریابیم.

 

برگ برنده‌ی من رنگ است؛ رنگی که هیچ‌گاه از خاطر نمی‌رود. اکنون رنگ باعث اتصال دوباره‌ی من به جهان شده است. اگر این را فراموش کنم، چه خواهد شد؟ باز هم راهی خواهم یافت تا زیبایی افسارگسیخته‌ی دنیا را در خاطر بسپارم. حال، دیگر همه‌ی زیبایی‌ها را به خاطر می‌سپارم، آن هم با حربه‌ای که فقط برای من است. زیبایی‌ای که برای من است و این، با آن معنا گرفته است. شاید آن ضربه، یک موهبتی برای دیدار دوباره‌ی جهان اطراف من باشد؛ نعمتی که باعث شد جهان اطراف خودم را به‌طور دیگری در خاطرم بسپارم و مایه‌ی زجر این حافظه باشد.

 

زیبایی در فراموشی ارزش پیدا می‌کند و رنگ آن را ماندگار خواهد کرد. آدم‌ها، دست‌ها، و هر آن‌چه زیستی دارد جلوه‌ای دارد که شما از آن خبر ندارید. هر رنگ، عصیان خاطره‌ای زیباست که در یاد می‌ماند؛ آبیِ از یاد رفته، قرمزِ زبانه‌کشیده در سیاهیِ خاطراتِ فراموش‌شده، نقره‌فام یا سفیدی‌ای که در سیاهی غم‌های از یاد رفته‌ی ما جولان می‌دهد. سفیدی‌ای که فریاد روزهای تنهایی و غم ماست.

 

زیبایی به‌درستی می‌داند که باید در موهای سیاه‌وسفید معشوق، که بازتاب تمام غم‌های ماندگار است، ریشه بدواند تا همیشه در یاد ما نقشی پررنگ داشته باشد. این سفیدِ جاری در سیاهیِ روزگار، خود به‌تنهایی حجتی بر تمام زیبایی‌ها خواهد بود که در برابر آن، مرگ نیز پاپس می‌کشد. آری، دنیای غرقِ فراموشیِ من با رنگ، جان و زیبایی تازه‌ای به خود گرفته است.

 

زیبایی، در سایه‌ی مرگ و فراموشی به معنای واقعی خود می‌رسد؛ اگر این‌ها نباشند، زیبایی دیگر معنایی نخواهد داشت. زیبایی در محدودیتِ عمر گل جان می‌گیرد که همواره می‌خواهد به ما بگوید زندگی کوتاه است و این را می‌رساند که درامای ناتمامِ زیبای زندگی، به‌زودی پایان خواهد گرفت. زیبایی در یاد و حافظه‌ی ما نامیرا است و اگر روزی فراموش شود، کالبدی تهی از زندگی خواهیم بود.

متین خامسی تهرانی
متین خامسی تهرانی

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.